ای خدای بزرگ و بی همتا
ای خداوندِ قادر و دانا
چو مرا داده ای زعشق نصیب
شکر گویم به هر دقیقه تورا
شکر تو بابت محبت هات
هم ز باب ِ دلی چنان زیبا
ای خدا دیده ام همیشه که زن،
ناله دارد ز دست ِ مرد ِ فتا
می کند ناله از دل ِ سنگش
می بَرَد شکوه اش به سوی خدا
هیچ گاه او ز مرد راضی نیست
دلش از او که سالهاست جدا
و چو من نیک و خوب می نگرم
می شود راز ِ آن دوان پیدا:
هر دو از هم چه ساده می رنجند
یادشان می رود صفای وفا
سر ِ هر چیز بحث و جنجال است
نیست یک را سکوت و شرم و حیا
بی تسامح وَ فضل و مغروراند
نیست مجنون کی شود لیلا
گوییا در میان جنگستند
نیست حاجت وسیله دشمن را
این دو خود دشمنان یکدگرند
نشود عامل دگر پیدا!
خانه شان خود مثال معرکه است:
"کوس و طبل و نقاره و سرنا!"
خنجر ِحرف ِ تلخ و نیش طَعَن
خبری نیست از دل ِ شیدا
زن یکی گفته است و مرد یکی
دانه دانه است می شود دنیا
کاه دارند و هر دو کوه کن اند
کوه سازند از دو دانه ی کاه!
عشق را آن وسط حراج کنند
نیست یک را ز دل شکن پروا
بی محابا ز عیب هم گویند
تا کند هر یکی،یکی رسوا!
جای هم پوشی و لباس شدن،
می درانند جامه های حیا!
بی گذشت اند و عیب جوّ و بخیل
وا! نترسند از جلال خدا؟
پشت ِ هم هی دروغ می بافند:
"نرسیده ست از تو هیچ مرا !"
بعد ِعمری که زندگی کردند،
نیست یک را زعمر ِ رفته رضا
نه سخنهای عاشقی مانده ست
نه دگر در دلی امید و رجا
کو؟ کجا این طریق ِ زندگی است؟
که فتادند هر دو در ته ِ چاه!
شده هر یک مخل ّ آسایش
جای تسکین ِ درد و دفع ِ بلا
هرکدام آرزو به دل دارند،
که شود درد ِ او به فصل دوا
همدگر را به غم می آزارند،
نیست در ذهنشان خیال ِ وفا
عشق را در زباله اندازند
که ندارد به پیششان معنا
ای خدا کم ندیده ام زیشان
تا به کی هست قصه پا بر جا؟
ای خدا من به قصه می مانم
قصه ی خوب و عاشق ِ لیلا
عشق من پاک و بی همانندست
شکر ِ تو هر دقیقه و هرجا
ولی از اتفاق می ترسم
آنچه گفتم صریح بود و روا
جن ِّ شیطان فکنده سایه ی خود
بر سرِ روحِ آدم و حوّا
هست نزدیک و فتنه انداز است
دائماً می فریبد انسان را
از تو یاریّ و صبر خواهانم
کرده ام دل پر از امید و رجا
دل ِ خود داده ام به دست تویی،
که همیشه ست و دائم است و بقا
می برم از وساوس شیطان
سوی تو التجا و هم مأوا
می دهم دل به بندگی ّ خدا
که نباشم اسیر نفس و هوا
که خدایم مرا بیاساید
در پناهش وَ با دلی زیبا
ای خدا رستگارمان فرما
در قیامت یکی، دگر دنیا
و کمک کن لباس هم باشیم
عملا بکتابک الفصحی
نظرات
دانا
12 مرداد 1391 - 01:32اولین بار است که می خوانم دستت درد نکند
بدوننام
13 مرداد 1391 - 12:04دعوای زن و شوهر هم امتحانی از جانب خداست پس مژده باد به مردان صبور و زنان فهیم در ثانی آشتی بعد دعوا هم خود لذتی دارد.
بدوننام
17 مرداد 1391 - 09:14یا سلام و تشکر پیشگیری مقدم بر درمان است چه بسا دعواهایی که آنچنان شخصیت زن و مرد را لگدمال کند که آشتی بعد از آن نوش داروی بعد از مرگ سهراب است . چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی ...............کرامت زن و مرد فراتر از آن است که قربانی دعواهای خودخواهانه شود .
آشنا
19 مهر 1391 - 07:47حسنی!دوست من .می گذردزمان از اخرین باری که برایم شعر خواندی...اکنون در شعرتو می نگرم تا توراباز یابم !براستی در انچه اکنون می نویسی نیستی وچه بسیار دوراست ازتو ازخود تو...به فهم برگرد!به شعر...به خودت به ان نوشتن های بی رقیب به زمانی که با هجای کلمات می شود روحت را فهمید........بازگرد! شک کن! بگذار من هم به تماشای شیدایی زیبای توبنشینم...........به انتظار ان روز
حسنا
21 مهر 1391 - 08:58دوست شاعرم کجایی که چنین در پرده سخن می گویی؟ شاید آنقدر از من دور شدی که نمی شناسی ام!!من بسیار تغییر کرده ام... و ماندن بر یک نمط و روش گاهی خوب هم نیست کاش بیشتر بشناسی ام....با من تماس بگیر تا بفهمی ام...من نیز تشنه ی شاعر بودنم
شعر دوست
05 آبان 1391 - 10:01شعر بسیار زیبایی بود با تشکر از خواهر گرامی